رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 23 روز سن داره

حقیقتی شیرین

گردش 13 ساعته

سلام گل بل من  چند روز پیش که جمعه بود یعنی 20 اردیبهشت 92 من و بابایی و شما از صبح زود رفتیم بیرون و 9 شب برگشتیم خونه ...........خسته و کوفته از صبح زود رفتیم دربند و صبحانه رو اونجا نوش جان کردیم هوا خیلی عالی بود خیلی هم شلوغ بود اون وقت صبح همه اومده بودن کوه     بعد از صبحانه رفتیم سمت محلاتی که بریم باغ گلها اونجا هم خیلی شلوغ بود و خیلی گرم شما اونجا از گرما و شلوغی کلافه شده بودی من و بابا هم با یه عملیات ضربتی تو ماشین لباست رو عوض کردیم     بعد از باغ گلها رفتیم دفتر بابایی که اونجا بابا رسول یه کم به کارهاش برسه و منم میخواستم شما رو عوض کنم و یه چرتی بزنی و دوبار...
24 ارديبهشت 1392

5 ماهگی

  ٥ ماهگیت مبارک گل ناز   دیروز رفتیم پیش دکتر مهربونت برای چکاپ خدا رو شکر همه چی خوب بود قدت 70 و وزنت هم 7500 شده بود (( ماشا الله )) قربونت برم من   خانم دکتر لعاب برنج وقطع کرد و برات حریره بادوم نوشت بجای آب سیب هم آب لیموشیرین و هویج نوشت که من هنوز وقت نکردم برات درست کنم   این کیک خوشگل رو هم که میبینی برای 5 ماهگیت درست کردم کلی سلیقه بخرج دادم که این شکلی شده ههههههههه   عزیز دلم امیدوارم همیشه تنت سلامت و لبت همیشه همیشه خندون باشه خدا رو شکر تو دختر خیلییییییییییی خوبی هستی و به خوش اخلاق معروف شدی تو خانواده امیدوارم همین جوری بمونی  ...
11 ارديبهشت 1392

شیرین تر از عسل

این روزهای من و تو این روزهای من و تو که داره مثل باد میگذره و من شاهد بزرگ شدنت هستم شاهد این که اون دست و پای کوچولوت تند تند داره رشد میکنه و شاهد این که یکی از همین روزها اسم من و صدا کنی هر چند که من بارها شنیدم که گفتی ماما  بابایی رو هم آبا صدا میکنی این روزها وقتی بغلت میکنم تو هم من و بغل میکنی :))))))   دستت رو دور گردنم حلقه میکنی و لبت رو میچسبونی روی کتفم من عاشق این کارتم   این روزها وقتی میخوای بخوابی انقدر سرت رو کج میکنی که دیگه صورتت پیدا نیست   این روزها تو انقدر شیرین شدی که من وقتی با تو هستم یاد هیچ کس و هیچ چیز نمیوفتم &n...
3 ارديبهشت 1392
1